داستان کوتاه جالب درباره طلب همسر از امام رضا (ع)

ساخت وبلاگ

در این پست از سایت ذکر و دعاهای قرآنی دعاگو 2agoo.com داستان کوتاه جالب درباره طلب همسر از امام رضا (ع) را برای شما عزیزان قرار دادیم .

داستان کوتاه جالب درباره طلب همسر از امام رضا (ع)داستان کوتاه جالب درباره طلب همسر از امام رضا (ع)

داستان کوتاه جالب درباره طلب همسر از امام رضا (ع),داستان آموزنده زیبا درباره همسر خواستن از امام رضا,داستان امامان,داستان جالب طلب کردن همسر از امام رضا

یکی از رفقا می گفت : قصد ازدواج داشتم گفتم برم مشهد و از امام رضا (ع) یه زن خوب بخوام رفتم حرم و درخواستمو به آقا گفتم شب شد و جایی واسه خوب نداشتم هر جای حرم که میخوابیدم خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که ” آقا بلند شو …. ” متوجه شدم کنار پنجره فولاد یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن کسی هم کاری به کارشون نداره . رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و تااا صبح راحت خوابیدم …

صبح شد پارچه رو وا کردم پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم …چشتون روز بد نبینه یهو یکی داد زد : آی ملت …شفا گرفت …

به ثانیه نکشید ریختن سرم و نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان … مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تائید کنن

آقا بیخیال شفا کدومه ؟!

خوابم میومد جا واسه خواب نبود رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم …همین …

تا اینو گفتم یه چک خوابوند در گوشم و گفت : تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی …خیلی دلم شکست رفتم در پنجره فولاد و با بغض گفتم : آقا دست درد نکنه … دمت گرم …زن که بهمون ندادی هیچ یه کشیده آب دار هم خوردیم .

همینطور که داشتم نق میزدم یهو یکی زد رو شونمو گفت سلام پسرم مجردی ؟ گفتم آره

“من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت …

خلاصه تا این که شدیم دوماد این حاج آقا

بعد ازدواج با خانومم اومدیم حرم از آقا تشکر کردم و گفتم آقا ما حاضریما … یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه بهمون بدیا ….

دنیای جادوگری...
ما را در سایت دنیای جادوگری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaduye-siaha بازدید : 227 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 8:57

خبرنامه